وحشی ترین دایناسور را ساختم. بعد از اینکه با بابام شطرنج بازی کردیم با مقوای قهوه ای وحشی ترین دایناسور را که جن هم از آن میترسد درست کردم. مامانم میگه این همون اژدهای میدان هفت خانه. ولی من از روی کتاب دایناسورها درستش کردم. ارتفاعش خیلی بالاست و دست رستم بهش نمیرسه. وقتی خواستم ببرمش جای درخت انگور پایین تو آبها افتاد ولی هنوز هم همون وحشی ترین دایناسوره
بابام گفت بارسا و پرسپولیس خیلی تکراری شدند. برای همین رفتیم اهواز. قرار بود اونجا ۱۰ میلیون مال بابام بشه.
شب را رفتیم مسجد آنطرف رود. این طرف رود کارون دانشگاه چمرانه و به آنجا خروسی میگویند.
موقع شب جای سیمانی جلوی در مسجد آب زده بود بالا و خانم پیری رو لبه اش با چند نفر همسایه نشسته بودند. صبح همونجا کتابخانه شد.
رفتیم دریاچه. بابام به اردکهای چاله های کوچک جلوی ما اشاره کرد و گفت: اینجا دریاچه بزرگی بوده که دارد خشک میشه.
به خیابان نادری اهواز که نزدیک شدیم پر از سگ بود. بابا گفت اینها رو برای مبارزه با موش ها که قدر گربه هستند بزرگ کرده اند و حالا خودشون رو نمیشه کاری کرد. موش ها هم بخاطر اگو مثل چی همه چیز را میخورند و با بقیه موشها فرق دارند.
دیروز میخواستم یه تیرکمون بخرم ولی مامانم به جاش میخواست بومرنگ بخره. آخرشم هیچ کدومو نخریدیم. کلی اسباب بازیهای قشنگ از مرد عنکبوتی بود مثلاً تو دستش تیرهایی بود که با دستش پرتاب میکرد. نخریدیم و به جاش رفتیم تو حیاط. من چند تا عنکبوت پیدا کردم یکیشونم نجات دادم.
از یک هفته قبل از اربعین اومدیم مشهد. سال گذشته با پدر، مادر و برادر کوچکم به زیارت امام رضا رفته بودیم. پدرم گفت:« در خیابان شاهنامه فردوسی مشهد، آرامگاه فردوسی، شاعر بزرگ ایران قرار دارد. در این مدت که هر قدم از مشهد موکب برپا کرده اند، خوب است در مسیرمان به آنجا هم سری بزنیم.»
پارسال ما برای رسیدن به شاهنامه فردوسی منتظر تاکسی شدیم که خیلی گران بود. همانجا ایستگاه اتوبوس بود و گفتند خیلی ارزان تر با آن به شاهنامه میرویم. پدرم به قدری خوشحال شده بود که کل مسیر اتوبوس را با صدای بلند از قیمت مناسب آن میگفت. بین راه پرچم های بزرگ عزاداری زده بودند. هر جا دسته ای میدیدیم که نذری پخش میکردند.
ما به آرامگاه که رسیدیم یک کیلو سیب و انگور خریدیم و از مجسمه های پارک آنجا عکس گرفتیم. من بدو بدو دور حوض دویدم و پاهایم خاکی شد. همانجا از مادرم اجازه گرفتم و جوراب هایم را شستم.

مادرم کنار حوض میوه ها را شست. موقع برگشت جوراب هایم را که خشک شده بودند پوشیدم و یکی از رستوران های اطراف برای نهار رفتیم.
Mahan gazete okur:
Səhər-səhər bağçada
Bir sərçə dən yeyirdi
Hərdən baxıb üzümə
"Cik-cik, cik-cik" deyirdi
O yedi, doydu, qaçdı
Birdən itdi gözümdən
Bəs, o balaca sərçə
Hara getdi gözümdən
Çox çağırdım, gəlmədi
Tutdu ağlamaq məni
Birdən kolun dalından
Uçan gördüm sərçəni
O uçdu, uçdu, uçdu
Qondu yaşıl budağa
Ha çağırdım, gəlmədi
Uçub getdi uzağa