روزنوشتهای ماهان

روزنوشتهای ماهان

پرسپولیسی و بارسا ❤️‍
روزنوشتهای ماهان

روزنوشتهای ماهان

پرسپولیسی و بارسا ❤️‍

خدا مراقب ماست

این داستان را برای بچه های امروز غزه نوشتم. کشتی حنظله کشتی ایتالیایی هست که پس از خراب کاری های صهیونیست ها باز هم راهی دریای مدیترانه شده تا برای بچه های غزه غذا ببره:

خرس کوچولو تو رختخواب پر ستاره رفت که بخوابد. مادرش هم برایش قصه میخواند:

-... و بعد کشتی حنظله از راه رسید و چیزهایی که بهت گفتم، از شیر و پنیر برای بچه ها آورد.

برقی در چشمان خرس کوچولو زد و خودش را در جشنی تصور کرد که او و دوستانش شیرینی و دسر می‌خوردند.

وقتی خرس کوچولو به خواب رفت مادرش چشم به آسمان دوخت و با شمردن ستاره ها گرسنگی را از یاد برد و خوابش برد. او می‌دانست که این نیز میگذرد و آنچه میماند رو سیاهی دشمن است و عاقبت بخیر شدن آنها و بهبود اوضاع.

____________________

I wrote this story for the children of Gaza today. The Hanzala ship is an Italian ship that, after the Zionists' sabotage, has set sail for the Mediterranean Sea again to bring food to the children of Gaza:
Little Bear went to sleep in a starry bed. His mother also read him a story:
-... And then the Hanzala ship arrived and brought the things I told you about, milk and cheese for the children.

A light flashed in the little bear's eyes and he imagined himself at a party where he and his friends were eating sweets and desserts.
When the little bear fell asleep, his mother looked up at the sky and, counting the stars, forgot about his hunger and fell asleep. He knew that this too would pass and that what remained was the darkness of the enemy and the end of their well-being and the improvement of the situation.

آموزش عربی با ماهان

کمی عربی یاد بگیریم:
لیس فوق المنضدة محفظة: بالای میز، کیف نیست
جنب بیت حانون مسجد: مسجد کنار بیت حانون است

امام باب المدرسة دکان: روبروی در مدرسه دکان است

ذلک البیت رفح: آن خانه رفح است
هذا الکتاب کتاب مدرسی: این کتاب، کتاب معلمم است.
شباک المسجد امام مزرعة السید محمود: پنجره مسجد روبروی مزرعه آقا محمود است


عکس بالا از بیت حانون در غزه، با تاریخ هزار ساله

مرغ که سرجایش می‌ره بخوابه

عروس هلندی من زودتر از بقیه می‌ره سرجایش که بخوابه. اون می‌دونه که بقیه بعد از اون می آیند بهش ملحق می‌شوند. بقیه آدم بزرگ‌ها رو هم یه مرغ مثل خودش در نظر میگیره

مرغ های گونه دیگه هم همینطور هستند. یه تعداد زودتر که می روند سرجاشون که بخوابند منتظر میشوند تا کم کم بقیه مرغ ها سر جای همیشگی بهشون ملحق شوند.

_________________

My Dutch bride goes to her place to sleep earlier than the others. She knows that the others will come and join her later. She considers the other adults to be just like her.

The other species of chickens are the same. Some go to their place to sleep earlier and wait until the rest of the chickens gradually join them in their usual place.

کلاه کیپا - یک روز در فلسطین

یک روز معمول بازار بود. من و پسرها در خیابان آسفالت قدیمی کنار بازار سرپوشیده از دست یکی دو پسر همسن خودمون داشتیم فرار میکردیم. آنها به قصد جانمان دنبالمان افتاده بودند و ما به قصد نجات جانمان فرار میکردیم.

محله که یکی از قدیمی ترین محلات بود، بازار بزرگی داشت. ما در آن قسمت از بازار که دستی و به مرور زمان شکل گرفته بود می دویدیم. درختی برنامه ریزی شده در آن کاشته نشده بود و فقط جوبه های کوچک آبی از وسط آسفالت گذاشته بودند.
کسی ناظر بر وقایع نبود. بازار جریانی عادی داشت. دویدن و بازی همسالان ما در سنین ده دوازده ساله هم عادی بود، ولی ما خبر داشتیم یک جریان دیگر بینمان بود.
در حین دویدن یکی دو پیچ که رد کردیم پسری دنبالمان افتاد. او به من نزدیک تر میشد. بین پسرها یکی من دختر بودم و یکی دوستم. آن دختر در یکی از پیچ ها موهایش را قیچی کرد و کیپا سرش گذاشت تا شناسایی نشود.
در پیچ دیگری پسری با بلیز سفید پیدایش شد. دیگر مجالی برای گریز نبود. عقب مانده بودم و پسر به من نزدیک تر میشد. با قیچی موهای جوگندمی بافته ام رو بریدم. چیزی از آن انبوه یک دست مو که چون کمندی بزرگ بود نمانده بود. کافی بود یک کلاه کیپا هم سرم کنم و من هم مثل سایر پسرها در جامعه یهودی شوم.
یک کیپا کل حجابی میشود که دارم. بین فامیل بودن و با سایر بچه ها بازی کردن برایم نعمت همیشگی ست. به طبقه بالا و اتاق پذیرایی که رسیدیم مشغول بازی و دور هم کردن شدیم. این اتاق برای ما نمازخانه هم بود.
او روزی خواهد رسید
روزی که خورشید نه برای دویدن، بلکه برای درخشش طلوع میکند
روزی که در آن، دست‌هایمان نه برای جنگیدن، بلکه برای نوازش باز شوند