روزنوشتهای ماهان

روزنوشتهای ماهان

پرسپولیسی و بارسا ❤️‍
روزنوشتهای ماهان

روزنوشتهای ماهان

پرسپولیسی و بارسا ❤️‍

آرامگاه فردوسی مترو دارد؟

انقدر به فامیل آدرس با متروی آرامگاه فردوسی دادم که این بار که میخواستند بیایند از من پرسیدن بلیت مترو بگیریم یا اتوبوس؟

من هم بهشون گفتم من همه کلاس هایم را با اتوبوس میروم.

وقتی داشتم میرفتم نان بخرم فامیل را دیدم که سوار موتور سمت من می آمدند. این جایی که نان میخرم هنوز نان ارزان میدهد. بقیه شهرها به جز توس، مثل شاندیز و طرقبه همه نانوایی ها گران کرده اند.

فامیل گفت چه راه دوری را از ایستگاه اتوبوس تا جای خانه ما آمده است. آدرس خانه را هم از همان جای میدان هفت خان گرفته بود. دوستم آنها را آنجا دیده بود و با موتور به خانه آورده بود وگرنه داشتند گم میشدند.

آنها گفتند که ایستگاه آخر خط بی آر تی 831 پیاده شده اند و از آنجا تا میدان هفت خان را خودشان با اتوبوس پیدا کرده اند.

خط بی آر تی 831

یعنی از زیرگذر حرم که سوار اتوبوس شده اند میدان شهدا را تا میدان فردوسی رفته اند. از آن جا به میدان آزادی رسیده اند و آخر سر انتظار داشته اند که به آرامگاه فردوسی هم بروند که به جایش پایانه الهیه پیاده شده اند. باز برگشته اند به میدان فردوسی و از آنجا با خط 202 سوار شده اند که آنها را به میدان هفت خان رسانده بوده.

عکس از مسیر بی آرتی هم به من دادند که دفعه بعد خواستم جایی بروم گم نشوم. آنها فردا به آرامگاه میروند و جاهای دیگر را خودشان میگردند.



_________________


I gave my family the address of the Ferdowsi Mausoleum metro station so many times that this time when they wanted to come, they asked me if I should buy a metro ticket or a bus.

I told them that I take all my classes by bus.

When I was going to buy bread, I saw my family coming towards me on a motorbike. This place where I buy bread still sells cheap bread. All the other cities except Toos, like Shandiz and Torqaba, have increased the prices of all the bakeries.

The family asked how far it was from the bus station to our house. They had also got the address of the house from the same place, Haft Khan Square. My friend had seen them there and brought them home by motorbike, otherwise they would have gotten lost.

They said that they got off at the last stop of BRT line 831 and from there they found the bus to Haft Khan Square themselves.
BRT line 831

That is, they got on the bus from the shrine underpass, went through Shohada Square to Ferdowsi Square. From there they reached Azadi Square and finally expected to go to Ferdowsi's tomb, but instead they got off at Elahiyeh station. They returned to Ferdowsi Square and from there they took bus 202, which took them to Haft Khan Square.

They also gave me a photo of the BRT route so that I wouldn't get lost the next time I wanted to go somewhere. They will go to the tomb tomorrow and explore the other places themselves.

خفن ترین کاردستی من

آقا معلم ما گفت برای درس علوم آزمایش علمی انجام دهیم نمره دارد. من از مادرم پرسیدم و او گفت با گچ یک کاردستی درست کنم. چون فصل پاییز است او کلوچه کدو حلوایی درست میکند. کلاس دوم که بودم یک گلدان گچی درست کرده بودیم. این بار من گچ چشم و دهان دار درست کردم.

وقتی بابام آمد گفت کاردستی را نشان بده. من کاردستی خودم را نشان دادم. او و من آن را بیشتر کردیم و گذاشتیم روی بخاری که خشک شوند. چندین صدف دریایی با گچ درست کردیم. یک خانه کوچک هم با لیوان مدرسه درست کردیم. این خفن ترین کاردستی من بدون چسب و مقوا و پارچه بود.

کلاس دوم که بودیم من چند تا پیله کرم ابریشم از فروشگاه خرازی پشت ایستگاه اتوبوس خریدم. خرازی ایستگاه اتوبوس توس چینی هر چیزی که بخواهی دارد. ما اسباب بازی و لیوان مدرسه و یک بازی فکری را از آنجا خریدیم. 

بچه های خاله دو روز خانه ما بودند. ما باهم بازی کردیم. من همیشه به خانه خاله میروم که شاهنامه 18 است. دیروز با خاله رفته بودیم حرم و ما از آنجا با هم برگشتیم.


برد ساندرلند

گل دوم رو ساندرلند به چلسی زده بود که معلم مدرسه به مامانم زنگ زد. ساندرلند داشت پرواز میکرد. این معلم پارسالم بود. من پارسال دبستان شهید قربانی روستای احمدآباد مقبل درس میخواندم. معلم کلاس سومم خیلی با مادرم دوست بود. یک مسابقه ورزشی هم بین مدرسه ما و مدرسه روستای شمس آباد گذاشتند که من جایزه گرفتم.

تو تلفن معلم مدرسه به مامانم گفت که فردا آش نذری میدهند. از آنجا به بعد من فوتبال را یک بازی عادی میدیدم. خداییش هم فکر نمیکردم ساندرلند بتونه چلسی رو ببره. آنهم با کامبک.

تعطیلات تابستان

دیروز اسمم را با زبان های مختلف یاد گرفتم. ماهان به زبان اوستیایی میشه : Maxan و به زبان چینی اینطور نوشته میشه: 马汉

بعد رفتیم یک استیکر خریدیم که کانجی زو (zuo) را داشت. اگر دوستم را ندیده بودم که چینی بلد است باور نمیکردم که کسی میتواند چینی خوب صحبت کند. هر چی میگفت با نی یو شروع میکرد. فکر کنم منظورش گفتن تو این را داری بود.

تابستان که مسافرت رفتیم همه شهرها را رفتیم. یاسوج هم رفتیم. درختان بلوط آنجا چقدر قشنگ بودند. چند تا دریاچه و دره رد کردیم. میخواستیم یک چشمه ببینیم. برای نهار رفتیم یک رستوران. یک جاده بود خلوت بود. ماشین هم از آن رد نمیشد. ما رفته بودیم کوه. آخرش رفتیم بالا. چشمه خشک شده بود. باران هم نمی آمد.

رفتیم جای روستایش که بین کوه بود. خانه ها را در کوه درست کرده بودند. یک خانه بوم گردی داشت که در کوه درست شده بود. آنها از سوخت زیستی و بیوگاز به جای هیزم استفاده میکردند. گاو داشتند. با کود گاو و آمونیوم سوخت درست کرده بودند.


__________________


Yesterday I learned my name in different languages. Mahan is written in Ossetian as Maxan and in Chinese as 马汉

Then we went and bought a sticker that had the kanji zuo on it. If I hadn’t seen my friend who knew Chinese, I wouldn’t have believed that anyone could speak Chinese well. Everything he said would start with ni yu. I think he meant to say you have this.

When we went on a trip in the summer, we visited all the cities. We also went to Yasuj. The oak trees there were so beautiful. We passed several lakes and valleys. We wanted to see a spring. We went to a restaurant for lunch. It was a deserted road. No cars could pass through it. We had gone to the mountains. Finally, we went up. The spring had dried up. It wasn’t raining either.

We went to his village, which was between the mountains. They had built the houses in the mountains. He had an eco-friendly house built in the mountains. They used biofuel and biogas instead of firewood. They had cows. They made fuel from cow manure and ammonium.

خوش خطی

امسال از کلاس ما دو نفر برای خوش خطی انتخاب کردند. یکی از آنها من بودم. با هم به مدرسه دیگری که از مدرسه ما بزرگتر بود رفتیم.

من آخر کلاس نشستم. یک کاغذ هم جلویم بود که خوش خطی بنویسم. من در بین سایر بچه ها بودم که روی هم چند کلاس میشدیم. آقا معلم هنر برای ما از خوش نویسی گفت. او یک خوش نویسی به ما داد و از ما خواست که بهترین خط خود را بنویسیم. من با جوهر دوات و لیقه خیلی ننوشته بودم. آن روز دو خط با دوات نوشتیم.



________________


This year, two people from our class were chosen for calligraphy. One of them was me. We went to another school together that was bigger than ours.
I sat at the back of the class. There was a piece of paper in front of me to write calligraphy. I was among the other kids who were in several classes together. The art teacher told us about calligraphy. He gave us a calligraphy pen and asked us to write our best calligraphy. I hadn't written much with ink and ink. That day, we wrote two lines with ink.