اینطور نیست که وقتی ما انقلاب کردیم بخواهیم به سنت ها و ارزشهامون برگردیم. مثال میگم که قدیمی ها بیشتر یادشون هست. مثلا زن صاحبخانه مون یه شیشه مربای پوست پرتقال درست کرده بود. چیزی که الان سالهای ساله بهش فکر هم نمیکنیم. یا مثلا از همون قدیمی ها، شاید فقط یه اسپند دود دادن، اون هم برای واقعا خواص درمانیش رو، احتمالا بیشتر دهه شصتی ها هم، اجرا کنیم. درصورتیکه قدیمی تر ها به معطر شدن فضا به جز با همون پوست پرتقال هنگام تهیه مربا اهمیت میدادند؛ با یه ذره بهارنارنج حتی فضای حیاط رو معطر میکردند.
پس اینکه میگن مردم ایران دوست داشتن سنتی شوند پس انقلاب کردند با چند مثال نقض میشه. مثال زیاد هست برایش. از جمله اینکه الان همین ژاپنی ها کرسی رو با نام کدادسو و حفظ ارزشها و اتفاقاً یه نوآوری که دیگه لازم نیست نگران چپ شدن وسیله گرمازا باشیم تو فضای اتفاق های کوچکشان حفظ کرده اند و بارها تبلیغش رو کرده اند. این در حالیه که همون کرسی رو ما اگر بخواهیم داشته باشیم باید وارد کنیم!
It's not like we wanted to go back to our traditions and values when we made a revolution. For example, the old people remember more. For example, our landlady had made a jar of orange peel jam. Something we don't even think about for years now. Or, for example, from the old ones, maybe we should smoke pecans, that too for its healing properties, probably mostly from the 60s. If the older people cared about making the space fragrant except with the same orange peel when preparing jam; With a bit of spring orange, they even scented the courtyard.
Hence, if other countries say that Iranian people want to be traditional, then they made a revolution, it is contradicted with a few examples. There are many examples for it. Among other things, the same Japanese people have kept the Korsi with the name of Kadasu and preserving values, and by the way, an innovation that we don't have to worry about the heating device being left in the space of their small events, and they have advertised it many times. Meanwhile, if we want to have the same Korsi, we have to import it!
سردرگمی تکنولوژیک، عامل ناباروری جوانان ما
من بحثم رو با ذکر این نکته تمام کنم که جوانان ایرانی، نه خودشون قصد برگشت به ارزش ها و خرده فرهنگ ها رو دارند، و نه اگر قصدش را داشتند میتوانستند برگردند. مثالم برای سنت ازدواجه.
یک پسر ایرانی رو در نظر بگیرین که همه چیز کامله. خانواده ش برایش یک مغازه در پاساژ و یا یه برج تجاری خریده اند و خودش هم به تغذیه اش توجه میکنه. مثلا تخمه آفتابگردان، تخمه کدو و این جور چیزها کمترین مواد مغذی پروتئینی در دسترسشه. بعد میری مغازه ش میبینی اصلا تو مغازه نیست. چرا؟
به چند دلیل. یکیش مثلا برای یک بار مواد مخدر امتحان کرده و اون زن اسکیزوفرنیش فعال شده!
دیگه قهوه خورده، طبق معمول و مرسوم امروزی ها. نوع قهوه ش تو ۸۰درصدی عربیکا قرار میگرفته که از نوع وارداتی و تراریخته بوده. یا مثلا گندمی خورده که طبق گفته کشاورزان نابارور بوده و انسان رو هم نابارور میکرده!
جالب اینجاست که در تمام این موارد که صحت هم دارند، وزیر وزرا در طول این چند دهه سعی در انکار آن داشته اند. مثلا همین ساداتی نژاد رو درنظر بگیرید. الان داره جلسات دادگاهش سر پرونده چای دبش رو میگذرونه، ولی وقتی سر کار بود میگفت ممکنه گندم تراریخته از طریق قاچاق وارد کشور شده باشه که اون هم شما میگین، و ما نمیگوییم که تراریخته و نابارور بوده! در مورد قهوه هم همین طور. نستله که مکانی با همین نام در سرزمین رژیم صهیونسیتی هست بخش اعظم قهوه وارداتی ایرانی رو تشکیل میده و اگر ما رو تحریم نکرده باشند چه دلیلی وجود داره که دستکاری ژنتیک با اهداف عقیم سازی شده نباشد؟!
به جز این، کارگروه دستکاری ژنتیک و تراریخته تمام تلاششان را میکنند که کمتر کسی متوجه این امر بشه!
به هر حال، چیزی که انکار ناپذیره اینه که ما با نسلی که به سمت پیری و سالمندی میره مواجهیم که قصد باروری ندارد و اگر هم قصدش رو داشت بشدت با موانع متعدد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی کشاورزی مواجهه!
اول که وارد روستای احمدآباد مقبل شدم، به نظرم آمد که نقاشیهای دیوارها کمرنگ و محو شدهاند. شاید بهخاطر گذر زمان یا بیتوجهی، رنگها به تدریج محو شده بودند. اما پس از چندین بار سر زدن، متوجه شدم که در حقیقت دیوارها هنوز همان نقاشیهای پررنگ و زنده را دارند و فقط از دور به نظر کمرنگ میآیند. مردم روستا، با رفتوآمدهایشان، دیگر به این نقاشیها توجهی نمیکردند، همانطور که یک مکان تاریخی، که در آن زندگی روزمره جریان دارد، به حال خود رها شده بود.
یکی از خانهها، در میان دیگر ساختمانها، توجه مرا جلب کرد. خانهای که در بالای درب آن کتیبهای چوبی نصب شده بود و نام "نرجس گل خاتون" روی آن حک شده بود. این اسم، که به نظر میرسید داستانی کهن و پر از رمز و راز را در خود داشته باشد، در من حس کنجکاوی شدیدی ایجاد کرد. اما چیزی که بیشتر جلب توجه میکرد، یک دفتر یادداشت قدیمی بود که در گوشهای از خانه پیدا کردم. ابتدا فکر کردم که این دفتر شاید کتابی قدیمی باشد، اما با کمی دقت متوجه شدم که بیشتر شبیه به یک دفتر روزانه است.
دفتر پر از نوشتهها و یادداشتهایی بود که صاحب خانه در آن درباره کار خود و تجربیاتش در زمینه پرورش گلها نوشته بود. هر صفحه از دفتر، گویی داستانی تازه از تلاشها، شکستها و موفقیتهای او را روایت میکرد. در یکی از بخشها، نوشته بود:
"وقتی تصمیم گرفتم مسئول تولید گل شوم، همه چیز برایم دشوار به نظر میرسید. پیدا کردن بذرهای مناسب یک چالش بزرگ بود. از جمله بذر سوسن که برای رشد نیاز به شرایط خاصی دارد. این گل، حساس به دما و رطوبت است، و بهویژه وقتی در فصلهای غیرمناسب قرار میگیرد، کار پرورش آن سختتر میشود. یادم میآید که وقتی بذرهای سوسن را پیدا کردم، شرایط محیطی را طوری تغییر دادم که در پلاستیکهای مخصوص بتوانم آنها را پرورش دهم. بهاینترتیب توانستم دمای محیط را کنترل کنم و بذرها را به رشد بیاورم."
او در ادامه از دیگر گلها و چالشهایی که برای پرورش آنها با آنها مواجه شده بود مینوشت. برای مثال، **نرگس** که به مراقبتهای خاصی نیاز دارد، یا **لاله** که برای رشد به زمستانهای سرد نیازمند است. از یادداشتهایش مشخص بود که هر گل، برای او نه فقط یک محصول کشاورزی، بلکه یک معلم بود. او از هر مشکلی که پیش میآمد به عنوان فرصتی برای یادگیری یاد میکرد و این روحیه، در تمام صفحات دفترش به وضوح دیده میشد.
در واقع، این دفتر بیشتر از یک کتاب درسی یا راهنمای کشاورزی، یک سند زندگی بود؛ زندگی که در آن شکستها و موفقیتها به یک اندازه اهمیت داشتند و هر روز، یک درس جدید برای فرد پرورشدهنده گل به همراه میآورد.
---
پی نوشت: خانه «نرجس گل خاتون» در روستای احمد آباد مقبل، انتهای شاهنامه 18 مشهد واقع شده است.
When I first entered the AhmadAbad Moqbel village, it seemed to me that the paintings on the walls had faded and faded. Perhaps due to the passage of time or neglect, the colors had gradually faded. But after visiting several times, I realized that in fact the walls still had the same bright and vivid paintings, only they seemed faded from a distance. The people of the village, with their comings and goings, no longer paid attention to these paintings, just as a historical place, where daily life goes on, was left to itself. One of the houses, among the other buildings, caught my attention. The house with a wooden inscription above the door and the name "Narjes Gol Khatun" carved on it. This name, which seemed to have an ancient story full of mystery, aroused a strong sense of curiosity in me. But what caught my attention most was an old notebook that I found in a corner of the house. At first I thought it might be an old book, but upon closer inspection I realized it was more like a diary.
The notebook was filled with notes and notes in which the homeowner had written about his work and experiences in the field of flower growing. Each page of the notebook seemed to tell a new story of his efforts, failures, and successes. In one section, he wrote:
"When I decided to become responsible for flower production, everything seemed difficult to me. Finding the right seeds was a big challenge. Including lily seeds, which require specific conditions to grow. This flower is sensitive to temperature and humidity, and it becomes more difficult to grow it, especially when it is placed in the wrong season. I remember that when I found the lily seeds, I changed the environmental conditions so that I could grow them in special plastic. In this way, I was able to control the temperature and grow the seeds."
She went on to write about other flowers and the challenges he faced in growing them. For example, the **narcissus**, which requires special care, or the **tulip**, which requires cold winters to grow. It was clear from his notes that each flower was not just an agricultural product for him, but a teacher. He saw every problem as an opportunity to learn, and this spirit was clearly visible on every page of his notebook.
In fact, this notebook was more than a textbook or agricultural guide; it was a document of life; a life in which failures and successes were equally important, and each day brought a new lesson to the flower grower.
---
Note: The house of "Narjes Gol Khatoon" is located in the village of Ahmad Abad Moqbel, at the end of Shahnameh 18 in Mashhad.