برای اینکه من به درس و ورزش همزمان علاقه مند بودم سخت بود که موفق بشم. یک روز از جای رودخانه کشفرود طرح حرم امام رضا رو دیدم. یک فکر خوبی به ذهنم رسید. اگر من یک بطری پر از آرزوهام میکردم میتونستم اون رو از طریق کشفرود به امام رضا برسونم. دیگه لازم نبود با مترو بریم حرم و بیاییم. خود جریان رود حتی دعایم رو سریع تر به حرم میرسوند.
ای آب! آرزوهام رو بگیر و به امام رضا برسون
_____________
Because I was interested in studying and sports at the same time, it was difficult to succeed. One day, I saw the plan of Imam Reza's shrine from the Kashafrud River. A good idea came to my mind. If I made a bottle full of my wishes, I could deliver it to Imam Reza through the Kashfrud. We wouldn't have to take the subway to the shrine anymore. The flow of the river itself would even deliver my prayers to the shrine faster.
Oh water! Take my wishes and deliver them to Imam Reza
از یک هفته قبل از اربعین اومدیم مشهد. سال گذشته با پدر، مادر و برادر کوچکم به زیارت امام رضا رفته بودیم. پدرم گفت:« در خیابان شاهنامه فردوسی مشهد، آرامگاه فردوسی، شاعر بزرگ ایران قرار دارد. در این مدت که هر قدم از مشهد موکب برپا کرده اند، خوب است در مسیرمان به آنجا هم سری بزنیم.»
پارسال ما برای رسیدن به شاهنامه فردوسی منتظر تاکسی شدیم که خیلی گران بود. همانجا ایستگاه اتوبوس بود و گفتند خیلی ارزان تر با آن به شاهنامه میرویم. پدرم به قدری خوشحال شده بود که کل مسیر اتوبوس را با صدای بلند از قیمت مناسب آن میگفت. بین راه پرچم های بزرگ عزاداری زده بودند. هر جا دسته ای میدیدیم که نذری پخش میکردند.
ما به آرامگاه که رسیدیم یک کیلو سیب و انگور خریدیم و از مجسمه های پارک آنجا عکس گرفتیم. من بدو بدو دور حوض دویدم و پاهایم خاکی شد. همانجا از مادرم اجازه گرفتم و جوراب هایم را شستم.
مادرم کنار حوض میوه ها را شست. موقع برگشت جوراب هایم را که خشک شده بودند پوشیدم و یکی از رستوران های اطراف برای نهار رفتیم.