از یک هفته قبل از اربعین اومدیم مشهد. سال گذشته با پدر، مادر و برادر کوچکم به زیارت امام رضا رفته بودیم. پدرم گفت:« در خیابان شاهنامه فردوسی مشهد، آرامگاه فردوسی، شاعر بزرگ ایران قرار دارد. در این مدت که هر قدم از مشهد موکب برپا کرده اند، خوب است در مسیرمان به آنجا هم سری بزنیم.»
پارسال ما برای رسیدن به شاهنامه فردوسی منتظر تاکسی شدیم که خیلی گران بود. همانجا ایستگاه اتوبوس بود و گفتند خیلی ارزان تر با آن به شاهنامه میرویم. پدرم به قدری خوشحال شده بود که کل مسیر اتوبوس را با صدای بلند از قیمت مناسب آن میگفت. بین راه پرچم های بزرگ عزاداری زده بودند. هر جا دسته ای میدیدیم که نذری پخش میکردند.
ما به آرامگاه که رسیدیم یک کیلو سیب و انگور خریدیم و از مجسمه های پارک آنجا عکس گرفتیم. من بدو بدو دور حوض دویدم و پاهایم خاکی شد. همانجا از مادرم اجازه گرفتم و جوراب هایم را شستم.
مادرم کنار حوض میوه ها را شست. موقع برگشت جوراب هایم را که خشک شده بودند پوشیدم و یکی از رستوران های اطراف برای نهار رفتیم.
Mahan gazete okur:
Səhər-səhər bağçada
Bir sərçə dən yeyirdi
Hərdən baxıb üzümə
"Cik-cik, cik-cik" deyirdi
O yedi, doydu, qaçdı
Birdən itdi gözümdən
Bəs, o balaca sərçə
Hara getdi gözümdən
Çox çağırdım, gəlmədi
Tutdu ağlamaq məni
Birdən kolun dalından
Uçan gördüm sərçəni
O uçdu, uçdu, uçdu
Qondu yaşıl budağa
Ha çağırdım, gəlmədi
Uçub getdi uzağa
من صبح که بیدار شدم دیدم که برادرم سرو صدا می کند. نگاه کردم شانه ام دست او بود. گفتم: چرا شانه مرا به سرت زدی؟
مربی ورزشم ازمون خواست بازی نشست برخاست بریم، منم خوب بودم.
عضو کانال سایت اینهنگم. رو تخت نشستم و با یک نگاه سایت اینهنگ رو تو دست مادرم دیدم. همونجا دو تا دفتر فانتزی انتخاب کردم. یکی از اونها طرح رنگین کمان داشت که تو کتاب داشتمش. یکی دیگه هم کهکشانی بود. هر دو تا رو انتخاب کردم.
این شد اولین خرید اینترنتی من.