روزنوشتهای ماهان

روزنوشتهای ماهان

پرسپولیسی و بارسا ❤️‍
روزنوشتهای ماهان

روزنوشتهای ماهان

پرسپولیسی و بارسا ❤️‍

دریاچه گندم زارهای شاهنامه 18

دریاچه عشق در زمین های کشاورزی احمد آباد مقبل، روستایی در انتهای شاهنامه 18 مشهد است.
خیلی بعید به نظر می رسد که بتوان مکانی به این زیبایی که نمادی از عشق باشد را در دنیا یافت، ولی مادر طبیعت در منطقه ای سرد و برفی واقع در روستایی در شهر باستانی توس، چشم انداز بکری را به نمایش گذاشت تا اثری از عشق را به شکل این دریاچه قلبی شکل از خود بر جای بگذارد.
این دریاچه رمانتیک فقط در فصل بارندگی قابل مشاهده است که شبیه قلب است. آب باران یا آب برف های ذوب شده این تصویر را خلق کرده است که برای شما به نمایش میگذاریم.

احمدآباد مقبل داستان های بیشتری دارد که به مرور در این شماره از نشریه نهنگ نو به آن میپردازیم.



_________

Love Lake is located in the farmlands of Ahmadabad Moqbel, a village at the end of Shahnameh 18 in Mashhad.

It seems very unlikely that one can find such a beautiful place in the world that is a symbol of love, but Mother Nature, in a cold and snowy area located in a village in the ancient city of Toos, displayed a pristine landscape to leave a trace of love in the form of this heart-shaped lake.

This romantic lake is only visible during the rainy season, which resembles a heart. Rainwater or melted snow water has created this image that we are showing you.

Ahmadabad Moqbel has more stories that we will discuss in this issue of Nahang Nov.

آیا واقعا جنس ایرانی در خارج به لعنت خدا نمی‌ارزه؟

الان چند ماهه که خودمم می‌خواستم اینو بگم که تجارت چمدانی برای ایرانیا معنی پیدا نمی‌کنه. صادرات واردات می‌تونه صورت بگیره، ولی نه تو چمدان ملت. قضیه هم از این قراره که اون ور آب، جنس ایرانی رو به صورت تقلبی و با تقلب می‌فروشند. بنابراین، هر جنسی رو تحت عنوان جنس ایرانی می‌تونن عرضه کنند. اما از جهت صادرات بالای ۸۰ دلار که دیگه خارج از مفهوم تجارت چمدانی می‌شه، باید بگم که مثلاً محصول استراتژیک ایران مثل زعفران بالای چند د ه کیلو به کشورهای حوزه خلیج فارس و اسپانیا و ایتالیا صادر میشه. اصلاً فله‌ای و درجه یک و درجه ۲ همینجور همه چی قاطی صادر میشه. پس وقتی که ما زعفران ایرانی رو خواستیم خارج از کشور تهیه بکنیم باید مثلاً بگیم که بهترین زعفران اسپانیایی رو می‌خوایم بخریم. یا مثلاً بگیم که فرش ایتالیایی می‌خوایم بخریم. باید رد شرکت صادر کننده جنس ایرانی رو به کشور خارجی بگیریم و بعد بگیم که جنس اون کشور خارجی رو می‌خوایم بخریم. چون در ابعاد بسیار وسیع اجناس ما توسط شرکت‌های زیر نظر دولت صادر میشن، ولی نه به عنوان جنس ایرانی و بلکه به عنوان جنس خارجی شناخته می‌شن. بنابراین، اگر که نگران شدید روزی با خودتون مثلا زعفران نبردین و خواستین خارج اون رو تهیه کنید، بگین جنس خارجی مثلاً اسپانیایی می‌خواین. اینطوری می‌تونید بهترین رقم ایرانی رو اونجا تهیه کنید

سایر مطالب نشریه نهنگ نو در: سایت اینهنگ



Is Iranian goods really not worth God's damnation abroad?

For several months now, I have been trying to say that the luggage trade does not make sense for Iranians. Exports and imports can take place, but not in the nation's luggage. The thing is that they sell Iranian goods in counterfeit and fraudulent ways in the abroad. Therefore, they can offer any product under the name of Iranian goods. But in terms of exports above $80, which is outside the concept of luggage trade, I must say that, for example, Iran's strategic product, such as saffron, is exported in quantities of several dozen kilos to the Persian Gulf countries, Spain, and Italy. It is exported in bulk, first-grade and second-grade, all mixed together. So when we want to purchase Iranian saffron abroad, we should say, for example, that we want to buy the best Spanish saffron. Or, for example, that we want to buy Italian carpets. We need to get the track record of the company exporting the Iranian product to a foreign country and then say that we want to buy the product from that foreign country. Because to a very large extent, our products are exported by companies under the supervision of the government, but they are not recognized as Iranian products but as foreign products. Therefore, if you are worried that one day you did not bring saffron with you and you want to buy it abroad, say that you want a foreign product, for example, Spanish. This way, you can buy the best Iranian variety there.


اتاق پینوکیو

بلبوی چهار ۵ تا قابلمه کوچیک تو هم، تو هم برداشت و همراه مسافر که طرز خاصی و با کت خاصی راه می‌رفت، سمت ماشین رفت. مسافر چمدان خاصی نداشت و شاید قبلاً جناب bellboy چمدان‌هاشو گذاشته بود تو ماشین و این آخرش بوده. اون صحنه‌ای که من دیدم فقط شامل قابلمه به دست بودن بلبوی بود و مسافر.
صحنه طوری بود که در آخرین لحظه می‌تونستی انتظار داشته باشی مسافر با شلاقش یکی دو تا تو کمر بلبوی هم بزنه، و رسم فرهنگ جدید رو کامل اجرا کنه و بره. من تعجب نکردم که بلبوی لباس قرمز به تن نبود. چون آخر، اون اوایل که این هتل های 4 ستاره به بالا کار خودشون رو شروع کرده بودند، حتما حتما باید کت قرمز تن بلبوی میکردند و من این رو با فرهنگ خودمون در تضاد میدیدم. ما فقط این کت قرمز رو تو عکس ها میدیدیم و یکی دیگه اینکه میدونستیم پرچم چین و ترکیه قرمزه.
افتضاح بود افتضاح‌تر شد
هتلی که دارم براتون میگم سال ۱۴۰۰ راه اندازی شده و با سونا و جکوزی که داره به نظر باید 4 ستاره باشه، ولی خودشون تبلیغ میکنند سه ستاره هستند. تو پرانتز بگم که اگر این هتل سه ستاره هست، بقیه هتل هامون لابد زیر صفر ستاره هم زیاد دارند. حالا این هتل کی راه اندازی شده؟ همون موقعی که واکسن ها رو زدند و گفتن کرونا تموم شد
قبل از کرونا و بدتر از آن هنگام کرونا بقیه هتل ها وضعیت بدی پیدا کرده بودند. خیلی ها مسافرهاشونو از دست داده بودند و به وضع بدی افتاده بودن؛ نمی‌تونستن تعمیر ساختمون داشته باشند. این وضعیت برای همه هتل ها نبود. هتلی که پاخور داشت و در بازار بود و هتل های متعدد کنارش سبز نشده بودند، وضعش بد نبود. ماها پرسنل هتل روبرویی این هتل چهار ستاره بودیم که یک دونه تابلو خیلی قدیمی که انعام خانه‌دار هم فراموش نشه داشت و معلوم بود که این رو ده بیست سال پیش می‌خواستن یه فرهنگ بکنن که به خانه‌دار حتماً انعام داده بشه و ازش حمایت بشه. این تابلو رو گذاشته بودند اون پشت که دیده نشه. یکی پشت سر خانه دار می اومد و خانه دار تو هر اتاقی که میرفت وسایلش رو چک میکردند، تا شامپویی  چیزی از مسافر که قبلا اتاق را تحویل داده و چک شده، دستش باقی نمونده باشه. اگر چیزی میدیدن اون رو برمیداشتند که دست خانه دار نماند.
حالا ما هتل روبرویی بودیم. وضع ما در هتل روبروی چندان جالب نبود، به خاطر اینکه انگار اومده بودیم اتاق پینوکیو. مدیر هتل شناسنامه رو گرفته بود، یه سفته هم کنارش. من به خاطر اعتماد به فامیل هتل آمده بودم و از همون روز اول که کار رو شروع کردم دریافتم که اینجا جای من نیست. گوشیم رو تونسته بودم به شارژ بزنم و چون نپرسیده بودم که غذا هم بهمون میدهند یا نه، هیچ چیز با خودم نبرده بودم. کسی هم در هشت ساعت کاری از من نپرسید که غذا خوردی یا نه؟! غذای گوشیم تامین شده و من گرسنه راضی نبودم کار رو ادامه بدم. روز اول برایم یک کیک خریدن که زنده بمانم. بعد از آن قرار شد روزهای بعد با خودم نهار بیاورم. در طول این مدت هم به این فکر میکردم که این یکی دو ماهه چه کارهای سختی بهم پیشنهاد شده. مدیریت هتل هم هر بار به یک بهانه که اهم آن نگه داشتن شناسنامه بود، نمی‌ذاشت که من برم.
یه بار می‌گفت تو باید ۱۵ روز می‌موندی که حقوق چند روزت رو بشمارم و بدهم. یه بار می‌گفت من دارم اینجا رو راه‌اندازی می‌کنم و این هم رستورانشه. یه بار می‌گفتش که یه کافی شاپ داریم بالا یک رستوران داریم پایین. برق بالا رو قطع می‌کرد، برق پایینو روشن می‌کرد و همینطور با لباس جدید پادشاه ما رو نگه داشته بود.
حالا هتل روبروییش همه اینا رو یکجا داشت. یخچال داشت که توش سوغاتی می‌ذاشت اتاق بیلیارد داشت، یه کافی شاپ تابستانه داشت، یه کافی شاپ زمستانی داشت. حتی چیز میز بیشتر داشت. سونا و جکوزی داشت و کلی امکانات رفاهی خارجیگینی.
اتاق اقتصادی داشت حتی. یعنی می‌تونستی رزرو اتاق با غذای فولبرد داشته باشی. و همینطور می‌تونستی از امکانات اتاق معمولی و یه مقدار گرون‌تر و ارزون‌تر با انتخاب‌های متعدد داشته باشیم.
حالا ما در هتل روبرویی با نسل بعدی هتل دار همراه شده بودیم که فرهنگ‌های قبلی را در حال کنار گذاشتن بود. آن را گذاشته بود کنار و می‌گفت که اگر خانه داری میاد کار کنه حتماً باید کارشو کامل انجام بده، هیچ لزومی هم نداره ما حتی بهش حقوق بدیم. به خاطر اینکه ما روزهای خاصی در فصل خاصی انتخاب می‌کنیم برای خانه‌دار. باید کامل راضی باشیم که حقوقشو بدیم. ابزارهامونم برای این کار اینه که شناسنامه‌شو می‌گیریم، ازش سفته می‌گیریم. همه کارامونم یکجا جمع می‌کنیم تو همون دو سه روز اگه کسی اومد همه رو می‌ندازیم رو سر اون. هر روز هم به یک بهانه جلوی رفتنشو می‌گیریم. یه بار میگیم امروز خانم فلانی گفته باش که وضع بهتر میشه. یه بار می‌گیم که امروز من یهو برام مسافرت اتفاقی پیش اومد و تو فردا بیا مدرکتو بگیر. یه روز دیگه حالا که اومدی ملافه‌ها رو شستی بیا و پهنشون کردی جمعشون کن. همینطور تا آخر دیگه حداقل یک ۱۵ روزی کارگر مفت مجانی رو آزمایشی نگه می‌داریم. یه قراردادم باهاش می‌بندیم که توش عدد ذکر شده تو آزمایشی اومدی قرار بود حقوق خوبی بهت بدیم به دلایل مختلف خودت نخواستی که  و این عدد کمه رو بهت میدیم. قرارداد، قرار داد ترکمنچای و هتل هم اتاق پینوکیو که همه تویش خر شده بودند و گوش درآورده بودند و هرکاری خارج از قاعده تعریف شده سیرک خریت محسوب میشد.



The bellboy took 4-5 small pots and went to the car with the passenger who was walking in a special way and wearing a special coat. The passenger did not have any special luggage and maybe the bellboy had already put his luggage in the car and that was the end of it. The scene that I saw only included bellboy holding a pot and the passenger.
The scene was such that at the last moment, you could expect the traveler to hit bellboy 's back with his whip once or twice, and complete the custom of the new culture and leave. I wasn't surprised that bellboy wasn't wearing a red coat. Because at the beginning, when these 4-star hotels and above started their work, they definitely had to wear red coats and I saw this as a conflict with our own culture. We only saw this red coat in the photos, and another thing is that we knew that the Chinese and Turkish flags are red.
It was awful, it got worse
The hotel I am telling you about was launched in 2020 and with its sauna and jacuzzi, it looks like it should be 4 stars, but they advertise that it is 3 stars. In parentheses, I should say that if this hotel is three stars, the rest of our hotels must have many below zero stars. When was this hotel opened? As soon as the vaccines were given and the talk about Corona virus stopped
Before Covid-19 and even worse during Corona virus, the rest of the hotels were in a bad condition. Many had lost their passengers and were in a bad situation; They could not repair their building. This was not the case for all hotels. The hotel that had footholds and was in the market, and many hotels next to it were not grown, was not in a bad situation. We were the staff of the hotel in front of this four-star hotel, which had a very old sign that the housekeeper should not be forgotten, and it was clear that ten or twenty years ago, they wanted to create a culture that the housekeeper should be tipped and supported. They put this sign behind it so it could not be seen. Someone would come behind the housekeeper to check housekeeper's  belongings in every room she went to, so that there was no shampoo left in her hand, after leaving the checked room and leaved room by the passenger. If the management saw something, it would take it so that it would not be left in the hands of the housekeeper.
Now we were in front of the 4-star hotel. Our situation was not very interesting, because it was as if we had come to Pinocchio's room. The hotel manager had taken the staff's birth certificate, and a promissory note beside it. I came to the hotel because of the trust in the family, and from the first day I started working, I realized that this is not my place. I had been able to charge my phone, and since I hadn't asked if they would give us food, I hadn't taken anything with myself. No one asked me whether I ate or not in eight working hours?! My phone's food has been provided and I was not satisfied to continue working because I was hungry. On the first day, the management bought for  me a cake to survive. After that, I decided to bring lunch with myself for the next days. During this time, I was thinking about what kind of hard work has been offered to me in these one or two months. The hotel management did not let me go every time with the same excuse, the most important of which was to keep my birth certificate.
He once said that you should have stayed for 15 days so that I can count and pay your salary. He once said that I am setting up a restaurant here. He once told me  that we have a coffee shop upstairs and a restaurant downstairs. He would turn off the upper electricity, turn on the lower electricity, and also keep our king with his new clothes.
Now the hotel in front of him had all of these in one place. It had a refrigerator in which to put souvenirs, it had a billiard room, it had a summer coffee shop, it had a winter coffee shop, etc. It even had more options. It had a sauna and a jacuzzi and all the comforts of foreign countries.
It even had an economy room. That means you could book a room with a full board meal in an economy manner. And you could also have the facilities of the normal room and a bit more expensive and cheaper with many choices.
Now, in the opposite hotel, we were joined by the next generation of hoteliers who were abandoning the previous cultures. The management had put it aside and said that if a housekeeper comes to work, she must do her job completely, there is no need for us to even pay her a salary. Because we choose certain days in a certain season for the housekeeper. We should be completely satisfied to pay her salary. Our tools for this are that we take his birth certificate, we take a promissory note from her. We gather all our work in one place and in two or three days, if someone comes, we throw it all at her. Every day we prevent her from leaving with an excuse. Once we say that today Mrs. So-and-so said that the situation will get better. We will say once that today I have to travel and come tomorrow to give back your birth certificate. Another day, now that you have come, you have washed the sheets and spread them, come and collect them. Also, until the end, we will keep the free worker on a trial basis for at least 15 days. We will sign a contract with her, in which the number mentioned is that you came for a trial, we were supposed to give you a good salary, but for various reasons you did not want it, and we will give you this low number. The contract, Turkmenchai's contract and Pinocchio's roommate's hotel, all of whom were involved and listened to, and anything outside of the defined rule was considered a circus.

یک روز، من در استخر

به مامانم گفتم دارم میرم استخر. من و حکمت باهم رفتیم. خونه ما وسط شهر نزدیک حرم امام رضاست. وقتی ما رفتیم استخر جای باغ ملی، کلی زوار قبل از ما دو طرف صف زنان و مردان ایستاده بودند.

صف تا تو خود باغ رفته بود. وقتی از مسیری که به صف می رسید رد میشدم رسیدم به یک سه راهی خیلی قدیمی وسط باغ. این سه راهی مسیر گردشگری زوار رو مشخص میکرد. دو تای آنها تقریبا شما را ولی با زاویه مشخص میکردند. 

از یکی از راهنماهای کاروان پرسیدم این تابلو که سمت شمال هست جایی مثل ونک یا تجریش تهران را نشان می‌دهد؟ 

راهنمای کاروان که درست متوجه نشده بود من چه می‌گویم، برای تحقیق بیشتر از همکارش پرسید و جواب داد که نه، این راه شاهنامه فردوسی است. 

صد سال از زدن این تابلو می‌گذشت و خود فردوسی مال ۵۰۰ سال پیشه.

تو صف که قرار گرفتیم چند نفر از پسرانی که برای جشن ازدواج دانشجویی آمده بودند هم آخر صف ایستاده دیدم. دختری هم که تازه به سن تکلیف رسیده بود را هنگام نماز اول وقت خواندن کنار حوض با چادر و مقنعه صورتی و سفید مشغول نماز خواندن دیدم‌. تو این بی آبی، فواره حوض را همین طور باز گذاشته بودند و آب همینطور در حوض قدیمی که خوب آب بندی نشده بود می‌رفت. من به حکمت گفتم که جامون رو تو صف نگه میدارم و تو برو آب حوض رو ببند. حکمت که کار را سخت دید گفت نمیرم، رفتم و بسته نشد.

دختر نماز خود را تمام کرده بود که نوبت من رسید. بعد از آن رفتیم با حکمت از درخت گردو بچینیم.

_______________

زنی مو مشکی با بلیز آبی نیلی و دامن بلند مشکی روبرو حرم ایستاد و به سمت حرم سلام داد.
بادی از غرب وزیدن گرفت و موهای بلندش را که با گیر استیل بسته بود به سمت شرق سو داد

A black-haired woman in an indigo blue blouse and a long black skirt stood in front of the shrine and saluted towards the shrine.
A wind blew from the west, blowing her long hair, which was tied with a steel clip, towards the east.